فوتبالیستها(طنز)



























vesalmanochehri.loxblog.com

عاشقانه

دو پيرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسيار قديمى همديگر بودند.

هنگامى كه بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به ديدار او ميرفت.


يك روز خسرو گفت:

«بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بوديم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى ميكرديم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، يك جورى به من خبر بوده كه در آن جا هم ميشود فوتبال بازى كرد يا نه.»

بهمن گفت:

«خسروجان، تو بهترين دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امكانش بود حتماً بهت خبر ميدهم»

چند روز بعد بهمن از دنيا رفت.

يك شب، نيمه هاى شب، خسرو با صدايى از خواب پريد. يك شيء نورانى چشمكزن را ديد كه نام او را صدا ميزد: خسرو، خسرو ....

خسرو گفت: كيه؟

منم، بهمن.

تو بهمن نيستى، بهمن مرده!

باور كن من خود بهمنم..

تو الان كجايي؟

بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و يك خبر بد برات دارم.

خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.

بهمن گفت: اول اين كه در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر اين كه تمام دوستان و هم تيميهايمان كه مردهاند نيز اينجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اينجاست. و باز هم از آن بهتر اين كه همه ما دوباره جوان هستيم و هوا هم هميشه بهار است و از برف و باران خبرى نيست. و از همه بهتر اين كه ميتوانيم هر چقدر دلمان ميخواهد فوتبال بازى كنيم و هرگز خسته نميشويم. در حين بازى هم هيچكس آسيب نميبيند.

خسرو گفت: عاليه! حتى خوابش را هم نميديدم! راستى آن خبر بدى كه گفتى چيه؟

بهمن گفت:

مربيمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تيم گذاشته



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:,ساعت 9:28 توسط vesal|


آخرين مطالب


 Design By : Pichak