عاشقانه
باران، تلنگر ساعت عاشقی و وقت جَستن هق هق بغض تر از طاقت چشم ست. به لطف تقارن تنهایی با بداهت احساس مثل انار ترک خورده ای که شوق نوبری دارد مسیر پنجره تا رویای تو را با چشمان بسته و راه میانبر چندین بار در ذهن تمرین کرده ام… این روزها بگذریم! “قیصر امین پور” من برایت از عشق می گویم و تو از روزنامه – اخبار و ترافیک خیابانها من برایت از دوست داشتن می گویم و تو از ازدحام آدمیان در صف نانوایی چه تفاهم قشنگی بین ماست!! تو همه چیز را میفهمی و سکوت میکنی و من هیچ نمی فهمم و فریاد می زنم شاید شاید تو یک فیلسوف باشی ومن تکه نانی که از دست نانوا به دستان تو افتاده نگران درهای بسته نیستم باز می شوند همه شان نگران توام که کدام طرف آستانه می ایستی!
که جرأت دیوانگی کم است،
بگذار باز هم به تو برگردم..
بگذار دست کم،
گاهی
تو را به خواب ببینم،
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار…
این روزها،
خیلی برای گریه دلم تنگ است..