سیم آخر



























vesalmanochehri.loxblog.com

عاشقانه

 

حوصله ندارم اما، همه ي قصه رو مي گم

همه ي قصه رو حتي، اونجايي که دوست ندارم

بذار صحبت کنيم اين بار،جاي اينکه بنويسيم

 راجع به دو جين سوال، يه سري نقطه بدخيم

 مي دونم که ديگه مُردم، مرگ من موقتي نيست

اين جواز دفن و کفنه، يه صداي لعنتي نيست

توي اين بهبهه ي شک، وسط اين همه بحران

خودمو گوشه ي آسفالت ، جا گذاشتم تو اتوبان

ژست بي خوابي و منگي، واسه من نگير دوباره

کسي که جلوت نشسته ، عصبي و لت و پاره

من ديگه اصلا نمي خوام، تيغو رو رگم بِسُرَم

پايتخت دود و گوگرد، قهرمان قصه من

اگه عاشقت نبودم، پا نمي داد اين ترانه

بي خيال بد بياري، زنده باد اين عاشقانه

خط موشکو تو دستت، نسل من خط کشي مي کرد

واسه انفجار قلبت، شعر من خودکشي مي کرد

جعبه جعبه استخونو،غم پرچماي بي باد

کودکيه نسل ما رو به قرنطينه فرستاد

من با زندگيو و شعرم، يا با تو شوخي نداشتم

واسه تو شوخي بوديم ما، خيلي تلخه سرنوشتم

حالا هي غلط بگير از، ديکته هاي نا نوشتم

يا که اوراق بهادار بده جاي سرنوشتم

اگه عاشقت نبودم، پا نمي داد اين ترانه

بي خيال بد بياري، زنده باد اين عاشقونه

بين اين صدتا اتوبان، يه مسير منحني نيست

که کسي پشت سرم هي، نده فرمان واسه ايست

وقتي آژيرو کشيدن توي گوش لت و پارم

خودم عين بمب دستي، شعرمم شد انفجارم

يه نفر رو در و ديوار، خون خاطره مي پاشه

يه نفر که ميگه اينبار، بذار انگشتو رو ماشه

خيلي ساده نرسيديم، سر صحنه واسه اجرا

انگاري که محض خنده، گرگه زد به گله ما

اگه چيزيو نگفتم توي خاطرم نمونده

متاسفم که ذهنم ، خاک قصه رو تکونده

تسمه ي دلم بريدو، من از اون دقيقه لالم

يه سري تصوير موهوم ، ساخته مي شه تو خيالم

ببين اين زخماي کهنه، ديگه پانسمان نمي شن

شدن عين تير آخر ، وسط جمجمه من

منزوي شو توي قلبت،ياد کارون شب دجله

سر کوچه هاي بن بست، ياد حجله پشت حجره

بچه هاي خاک و بارون، يادته ريختن تو ميدون

مادراشون پشت شيشه، پدراشون ته دالون

پس چرا با تو غريبست، نسل بي خاطره ي من

يادمون نيست که چه جوري، واسه همديگه مي مُردن

پاش بيفته باز دوباره، روي مغربت مي بارم

باز توي منطقه ي مين ، دست و پامو جا مي ذارم

اگه عاشقت نبودم، پا نمي داد اين ترانه

بي خيال بد بياري، زنده باد اين عاشقانه

اسم پايتختو با خون ، مي نويسم واسه يادداشت

تنها چيزي که تو دنيا، روي پاهام نگهم داشت

سر و ته کنم تو جاده، مقصدم تهش همين جاست

وسط برجاي تهرون، ازدحام شعر و روياست

مي گذره اين روزا از ما، ما هم از گلايه هامون

عادي مي شن اين حوادث ، اگه سختن اگه آسون

توي پاييزه مجاور، وسطاي ماه آذر


شد قرارمون که با هم، بزنيم به سيم آخر.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:32 توسط vesal|


آخرين مطالب


 Design By : Pichak