عاشقانه
هر چی فکر کردم چیزی یادم نیومد که واسه مقام معلم بنویسم وبا چه جمله ای از معلم های عزیزم تشکر کنم ولی یه داستان از استاد مطهری خوندم براتون مینویسم، میدونم داستانی که انتخاب کردم هیچ ربطی به روز معلم نداره. اسمه این داستان هست:مسیحی و زره علی «ع» در زمان خلافت علی –علیه السلام-در کوفه زره آن حضرت گم شد.پس از چندی در نزدیک مرد مسیحی پیدا شد.علی«ع» او را به محضر قاضی برد،واقامهً دعوی کرد که:«این زره از آن من است،نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام.و اکنون آن را در نزد این مرد یافتم ام.» قاضی به مسیحی گفت:«خلیفه ادعای خود را اظهار کردفتو چه می گویی؟»او گفت «این زره مال خود من است،ودر عین حال گفتهً مقام خلافت را تکذیب نمی کنم(ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد.).» قاضی رو کرد به علی «ع» وگفت:«تو مدعی هستی و این شخص منکر است،علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعای خود بیاوری.» علی «ع» خندید وفرمود:«قاضی راست می گوید،اکنون می بایست که من شاهد بیاورم،ولی من شاهد ندارم.» قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد،به نفع مرد مسیحی حکم کرد،واو هم زره را برداشت وروان شد. ولی مرد مسیحی که خود بهتر می دانست که زره مال کی است،پس از آن که چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت،گفت:«این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست،از نوع حکومت انبیاست،واقرار کرد که زره از علی است. طولی نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق وایمان در زیر پرچم علی «ع» در جنگ نهروان می جنگ.
« ودرآخر روز معلم روبا هزاران گل سرخ به همه معلمها ومامان خوبم ودایی عزیزم تبریک میگم.امیدوارم همه معلمهای عزیزم در هر کجای این کره خاکی هستن سلامت وبا نشاط باشن»
نظرات شما عزیزان: