عاشقانه
آمدی از من گریزان آشنا با من صدایت گفته بودی وقت رفتن میکند روزی رهایت دیدی آخر با وفایم قصه گفت از بی وفایی از کنارت رفت وگفتی ای دریغ از آشنایی با دلی آکنده از غم آمدی مات وپشیمان در نگاهت می درخشید آن قرار و عهد وپیمان تنهایی تمومه وجودمه منو تنها بذارید این تمومه بود و نبودمه منو تنها بذارید دارم مثل یه قصه می شم غمگین ترین قصه هاست در دام همیشه بی صداست یه شخصه بی ستاره که دلخوشی نداره راهیم،راهیِ جایی،که پر از زمزمه باشه اونجا خوشبختی یه دنیا،قدر سهمِ همه باشه من اگر طلسم نبودم واسه تو یه اسم نبودم پای حرفات می نشستم دل به پیغومت می بستم توی تنگنای نفسهام زخم دردی ریشه داره که تو هق هق غریبم چند بار این سوال رو از خودم پرسیدم که چرا واسه کسی ارزشی ندارم؟فکر کنم داشته باشم وخبر ندارم یا شاید واقعا ندارم.نمیدونم چرا این فکرا واین سوال به ذهنم میاد شاید واسه عشقیه که ناکام ماند.نه هر عشقی،عشقی که هر کسی یک بار تجربش میکنه.شایدم واسه اینه که تنهام وکسی رو ندارم که درد و دل کنم.ولی میدونم واسه یکی ارزش دارم.واسه کسی که به درد و دلهام گوش میده وهر وقت بهش نیاز پیدا کنم کنار خودم دارمش وبهش مهتاجم.اون خداست،خدایی که همه رو به یه اندازه دوست داره نه کسی رو بیشتر نه کسی رو کمتر،خدایی که همیشه ودر همه حال کنار ماست ودر سختترین شرایط ماها رو تنها نمیزاره و میتونیم بهش تکیه کنیم.به خودم قول دادم که دیگه عاشق نشم ولی قولمو شکستم و عاشقه یک نفر شدم واون خدای خوبه منه و خوشحالم که خودمو پیدا کردم.دیگه حسه تنهایی نمیکنم چون خدارو دارم.امیدوارم شماهام مثله من فکر کنید وخدا رو به معنای واقعیش دوست داشته باشین وحس نکنید که تنهایید همیشه یه نفر هست که مواظبتون باشه به شرطی که خودتون بخواین فقط همین…… سلام میخوام عکس دو دوست وهمکار خوب تو رادیو رو بزارم امیدوارم خوشتون بیاد واینم عکس"اشکان وطوفان"